استقرار دموکراسی و مدنیت آرزوی تحقق نیافته در افغانستان / یا دموکراسی ناموفق در افغانستان
در سال 2001 امریکا کشورهای عضو ناتو را به انگیزههای مختلف برای حضور یا اشغال افغانستان تشویق میکند. و این کشور برای حضور در افغانستان انگیزههای مختلف و متعدد داشت و عمده هدف آن که سبب خوشبینی جامعه جنگ زده افغانستان شده بود، وعده کمک به استقرار دموکراسی بود. اینک در ذیل به چند نمونه از آنانگیزهها اشاره میگردد:
- مبارزه با القاعده سازمان سیاسی عربتباری که رابطه آن در ظاهر با امریکا بهم خورده بود.
- مقابله با نفوذ وارثان شوروی سابق یعنی روسها
- فشار بر نهضتهای ضد اسرائیلی
- گسترش جغرافیایی تجاری
- حمایت بیشتر از متحدان و سرسپردگان سابقه دار
- استقرار دموکراسی با الگوی غربی
امریکا در ابتد تلاش میکند برای دخالت نظامی در افغانستان بهانهی موجه بین المللی پیدا کند، هرچند بهانههای ظاهری مانند حضور القاعده به عنوان تهدید برای اروپا و جهان با تخریب ابهام آمیز برجهای دوگانه در نیویورک، دست و پا میکند. ولی علت اساسی چیزی جز توانایی نظامی برای اشغال نظامی افغانستان با انگیزههای متعدد دیگر نمیتواند باشد. به راحتی وارد افغانستان میگردد و هیچ مانعی سر راه خود احساس نمیکند و اگر کدام مانع ضعیفی مانند مخالفت کشورهای منطقه سر راهش متصور بوده با پاداش و تهدید (سیاست هویج و چماق) موافقت آنها را نیز جلب میکند. پس از چند سال حضور در افغانستان در نهایت اعلان میدارد که رییس القاعده را کشت و جسدش را در آب انداخت و به این ترتیب خود را در به دست آوردن اولین هدف موفق اعلام میکند. ولی در این راستا از جانب قوم افغانِ پشتون زبان با عنوان طالبان که بر 90 در صد خاک افغانستان تسلط داشت، هیچگونه مقاومتی دیده نمیشود. با اینکه مراکز نظامی و انبارهای مهمات افغانستان با موشکهای کروز هدف قرار میگیرد و سنگرهای خالی طالبان با هواپیماهای ب52 بمباران میشود، آثاری از تلفات جانی طالبان دیده نمیشود. انگار در سطح کلان طالبان افغانتبارِ پشتون زبان با امریکا به توافق اعلان نشده رسیده است.
اما امریکا در مقابله با نفوذ مجدد روسها در افغانستان نیز خود را موفق میداند؛ زیرا از طرف روسهای وارث شوروی و مکتب کمونیست منحل شده هیچ اثری که نشانه رویارویی با امریکا باشد مشاهده نمیگردد. امریکا در این مسأله نیز در افغانستان موفق است.
ولی امریکا در ایجاد فشار بر نهضتهای ضد اسرائیلی میبیند با حضور نظامی در اطراف و اکناف این نهضتها اثر عمدهای روی آنها ندارد؛ بر این میشود که رسیدن به این هدف راه دیگر دارد و آن ایجاد تفرقه بین مسلمانان و استفاده از نقاط ضعف آنان است. در این امر برخی از حاکمان منطقه به عنوان کاتالیزور نیز عمل کردند و آتش نفاق را بیش از اندازهای که امریکا در پی آن بود بین مسلمین شعلهور کردند. به این ترتیب کار به جای رسید که اسراییل خود در نقش طبیب مجروحین جنگآوران داخلی مسلمین بروز کرد و مسلمانان بیشتر از آنکه امریکا میخواست تضعیف گردید.
اما امریکا در ارتباط با گسترش جغرافیایی تجاری در افغانستان پس از تسلط بر این منطقه جغرافیایی، هیچگونه مانعی سر راه خویش مشاهده نمیکند. در این عرصه در آمارهای تجاری افغانستان اعلان میگردد که روابط تجاری افغانستان با امریکا 40٪ تجارت افغانستان را تشکیل میدهد. ولی اینکه چه کالاهای تجاری بین این دو کشور مبادله میگردد، بررسی اسناد تجاری را میطلبد.
حمایت بیشتر از متحدان سابق امریکا مانند حمایت از پاکستان به نظر میرسد امری است که در اصل با چالشی مواجه نبوده تا در فرایند اشغال افغانستان نیاز به سرمایه گذاری روی آن باشد. مگر اینکه با فرض تسلط مجدد روس پس از شوروی سابق بر منطقه که ممکن بود این نوع کشورها با مشکلاتی مواجه میگردید ولی این امر به هیچ نوع فرصت تحقق پیدا نکرد.
اما آخرین انگیزه حضور نظامی امریکا در افغانستان که در این نوشتار به عنوان استقرار دموکراسی با الگوی غربی در این کشور مطرح شد، در این زمینه به صورت ظاهری در برخی ابعاد با موفقیتهای همراه بوده است. پس از حضور نظامی امریکا در افغانستان سه دور انتخابات ریاست جمهوری و چند دور انتخابات نمایندگی مجلس شورای ملی برگزار گردید. قانون اساسی کشور تجدید گردید. فعالیتهای رادیو و تلویزیون و مطبوعات و شبکههای اینترنتی و مخابرات به صورت آزاد استقرار یافت. ولی متأسفانه دموکراسی در چارچوب سیاسی و اداری و نظامی در عمل در افغانستان تحقق نیافت. عمده قدرت نظام در اختیار قوم خاص باقی ماند، اسم کشور به نام قوم خاص باقی ماند. کشوری که در حقیقت مصداق افغانستان، هزارستان، تاجیکستان و ترکستان بود به نام انحصارمآبانه قوم خاص باقی ماند. بلکه بالاتر از آن عنوان تمام قومیتهای عمده در کشور که در اسناد سابق رسمیت داشت از اسناد رسمی حذف گردید فقط عنوان قومی خاص که حتی در زمان سیطره سیسم جبر و ستم بر سایر ساکنان کشور تحمیل نشده بود و هر قوم به عنوان خویش که هویت شان را شکل میداد معرفی میگردید ولی این زمان تحمیل گردید.
نتیجه این که تمام چالشها و نا امنیها در کشور به عدم استقرار دموکراسی بر میگردد. اگر دموکراسی در کشور به معنای واقعی کلمه حاکم میگردید، تمام قومیتهای موجود همدیگر را تحمل میکرند، به قانون اساسی و آزادی بیان و حقوق تمام ساکنین کشور احترام گذاشته میشد و در یک کلام تمام زیاده خواهیها و اندیشه برتری طلبی از بین میرفت دیگر ناامنی، قتل و کشتار و اراده حذف یا سلطه بر دیگران از بین میرفت و کشور شاهد امنیت و رونق میگردید. مضافا بر اینکه قدرت چانه زنی با رقیبان منطقهای و کشورههای همجوارِ زیادهخواه به وجود میآمد و صدها امتیاز دیگر عاید کشور میگردید. متأسفانه یکی از اساسی ترین علت رخداد فاجعه جلریز ناکامی دموکراسی در کشور است.
- ۹۴/۰۴/۱۶